نمی دونم ...
نمی دونم این شروع به کجا ختم می شه ؟ ولی گفتن و رفتن بهتر از نگفتن و موندنه ! هرچند که هیچ موقع دل خوشی از رفتن و همراه بودن ندارم ، ولی این بار در سکوت و تنهایی این محیط ، می خوام برای دل خودم بنویسم . می خوام از دلخوشیها / ناخوشیها / روزمرگیها / جوونی و خاطراتش / تهران و آدماش / رفاقتها و دوستیهاش ، خلاصه از همه و همه چیز بنویسم . پس منتظر می مونم اگر مهمانی اومد که با فراغ بال می پذیرم و اگر کسی دق الباب نکرد ، با خودم زمزمه می کنم .
راستی از این بابت خیلی خوشحالم که شروع به کار وبه من با ولادت باسعادت امام جواد (ع) مصادف شده و این مقارنه رو به فال نیک می گیرم و به شما هم تبریک میگم .
ســــــــــــــلام صابخونه من دق الباب کردما ....کسی خونه نیست ؟؟؟؟؟؟؟؟
بهتون تبـــــــــــــــــریک میگم امیدوارم در این راه موفق باشین منم همراه خودتون بدونید.
سلام ، من در اینکه شما همراه خوبی هستین ، شک ندارم . اما باید ماند و دید ، آیا این همراهی تا ته خط ادامه داره یا نه ؟
من فکر کنم بشه ادامش داد . البته شما هم باید کمک کنیدا .