(( سایه ای از پشت پرده ))

نشونه دوران پشت پرده سایه هاست !

(( سایه ای از پشت پرده ))

نشونه دوران پشت پرده سایه هاست !

( کوفته )

امان از دست تو ...

از دیشب ، همش دارم میگم (( نگووووووووووووووو کوفت !!! )) گوش نمیدی . اونقدر هی گفتی : کوفت ، کوفته ، کوفت ، امروز که بعد از بوقی یه سر رفتم شرکت برای تصفیه حساب ، ناهارشون کوفته بود !!! من خوش خیالو باش ، به دلم صابون زده بودم ، ناهار شنسل مرغه . خلاصه که هرچی می کشم از دست توء . اون از دیشبت ، این از امروز ناهار ، خدا به داد امشب برسه . من نمی دونم چه گناهی به درگاه الهی مرتکب شدم که هروقت هوس یه چیزی به سرم می زنه ، دقیقا برعکس اون چیز و صد البته فجیع تر از اون چیز برام اتفاق می افته . والله منم جوونم ، منم دل دارم . آخه خدا رو خوش میاد یکی که هوس شنسل کرده ، مجبور به خوردنه کوفته !!! بشه . بابا من کوفته دوست ندارم . به کی بگم .

حالا کاشکی کوفته بود ، دور از برکتش ، کوفت بود . نمی خوام ناشکری کنم ، اما یه ذره گوشت هم توش نبود . همش لپه بود و سبزی . تازه ، نمیدونم چه سبزی توش ریخته بودن که مزه کوکو سیب زمینی می داد . بی انصافا پُرش کرده بودن فلفل . خلاصه که گند زده بودن با این آشپزیشون . به من که فقط ، دوغش چسبید . خدائیش دوغه عالی بود . ای رحمت به اون پستون گاوی ، که یک همچین دوغ پرچربی رو تولید کرده بود . برای همینم ، اینجانب در کمال پرروئی یکی از کوفته هامو با دوتا دوغ عوض کردم . حالا شما حساب کن فشار آپ قبلی که کماکان ادامه داشت ، این دوغ های بی زبون هم جلوی من بال بال می زدن . منم چشام کاسه خون ، خلاصه گفتم : هرچه باد آباد . بزار بگن خورد و ترکید ( بهتر از اینه که بگن نخورد و ترکید ) و بنده هم با عنایت به این جمله حکیمانه !!! زدم تو رگ ، جاتون خالی . ( ولی خب بعدش فشار آمپر رفت رو 1400 وات . اُه اُه اُه اُه ... )

الایحال ، اینجانب از آن مقام محترم ( خود کوفته گرفتتو میگما ، آره با توام ... )  استدعا دارم ، حتی الامکان از این الفاظ خطرناک و بغرنج ، در مورد اینجانب استفاده ننموده و بنده را عفو نمایند . قبلا از حسن التفاته کوفتیه شما ، کمال تشکر را دارم .

راستی یه سوالم دارم . کسی می دونه دوای آدمی که ترش کرده چیه ؟؟؟ فکر کنم ترش کردم . هرچی آبلیمو و چائی هم می خورم که ببُره ، توفیر نداره . ای الهی که بتُرشی ، که هرچی می کشم از دست ...  .   

( جیش )

دشمنان دوست نما ...

از دیشب که تصمیم گرفتم برای 4 ساعت کپه لالا بزارم ، یه حالاته عجیب و غریبی ، به سراغم اومد که بی شباهت به حالات انسانهای نخستین نبود . قضیه از اینجا شروع شد که دقیقا ساعت سه نصفه شب که از پای کامپیوتر بلند شدم ، گفتم برم وضومم بگیرم که الان اذان میدن ، همون موقع یه ذره جیش داشتم که بنا به دلایلی از اجابت مزاج منصرف شدم ، خلاصه نماز رو که خوندم ، تصمیم گرفتم واسه چند ساعت استراحت کنم . البته در عالم خواب هم به دنبال دستشوئی بودم که متاسفانه در خواب هم این امر میسر نشد ! ( چون بیم آبروریزی می رفت ! ) دم دمای صبح که به شدت تحت فشار بودم ، یکدفعه از خواب پریدم ، ساعتو نگاه کردم ، دیدم ای دل غافل خواب موندم . خلاصه هول هولکی لباسامو پوشیدم و راه افتادم . اونجا ( بعدا میگم کجا ، فعلن عجله نکنید ) که رسیدم ، بعد از سلام علیک و ماچ و بوسه ( اه اه ) با حدود 66 نفر از هم دوره ای ها و همچنین نوشیدنه یک استکان چای و بعضا یک لیوان شربت در جوار هر کدام از این بزرگواران ، به فشار غیر قابل تحملی دچار شدم . هر چی هم این در ، اون در میزدم بپیچونمشون ، نمی شد ( همشم تقصیر این آقای ...... بود ، تخته گاز حرف میزد ، البته حرف درست درمون هم نمیزدا ، ببخشید ببخشید ، همه عرایضش به مثابه چُس ناله ای غمناک بود !!!!! ) . خلاصه بعد از کلی آفتاب بالانس زدن و فشار آوردن به اعضاء و جوارح داخلی و خارجی ، موفق به فرار از دست این دشمنان ، دوست نما شدم . حالا رسیدم خونه هرچی زنگ میزنم ، هیچکس در رو باز نمی کنه . من گاوم ، یادم رفته بود کلید با خودم بردارم . هیچی ، داشتم منفجر می شدم . انصافا شما جای من بودین چیکار می کردین . یک آن شیطون رفت تو جلدم که برم ، سراغ آبیاریه !!! باغچه های در خونمون ، که به دلیل کثرت وجود عشاق جوان در این پارک ، به این فیض عظیم هم ، نائل نشدم .

باور کنین دیگه داشتم می ترکیدم که یک آن ، به فکر مسجد محله افتادم . خلاصه که چشمتون روز بد نبینه ، با سرعته 180 کیلومتر در ساعت به سمت مسجد به راه افتادم . حالا اینا رو برای چی دارم میگم ، می خوام بگم که خوب نیست آدم جهت اجابته مزاج ، یاد مسجد محلشون بیافته ، والله گناه داره . بعدشم ، شما واستون تجربه بشه ، قبل از وضو جیشتونو بکنید که به عواقبه امروز من دچار نشین . من میدونم خدا می خواست منو تنبیه کنه . البته ، همیشه معلم کلاس سوم ما ( که اتفاقا از اناث هم بودن ) می گفت : هیچ وقت جیشتونو نگه ندارین ، چون ممکنه به کلیه هاتون آسیب برسونه . ولی ، بنده خدا فکر اینجاشو نکرده بود ، که اگه به تور امثال آقای ...... خوردین ، چیکار کنین !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

( به امید خدا )

نمی دونم ...

نمی دونم این شروع به کجا ختم می شه ؟ ولی گفتن و رفتن بهتر از نگفتن و موندنه ! هرچند که هیچ موقع دل خوشی از رفتن و همراه بودن ندارم ، ولی این بار در سکوت و تنهایی این محیط ، می خوام برای دل خودم بنویسم . می خوام از دلخوشیها / ناخوشیها / روزمرگیها / جوونی و خاطراتش / تهران و آدماش / رفاقتها و دوستیهاش ، خلاصه از همه و همه چیز بنویسم . پس منتظر می مونم اگر مهمانی اومد که با فراغ بال می پذیرم و اگر کسی دق الباب نکرد ، با خودم زمزمه می کنم .

راستی از این بابت خیلی خوشحالم که شروع به کار وبه من با ولادت باسعادت امام جواد (ع) مصادف شده و این مقارنه رو به فال نیک می گیرم و به شما هم تبریک میگم .